تاریخ: ۱۴ فروردین ۱۳۸۲
روز پنجشنبه ۳ آپریل ۲۰۰۳، با هماهنگی دانشگاه، کسانی که دوست داشتن به کنسرت موسیقی کلاسیک رفتن. محمل اصلی پرداختن به موسیقی کلاسیک و حرفهای مالمو، ساختمونی بهنام سالن کنسرت مالمو (Malmö Konserthuset) هستش که به اقامتگاه هنریک اسمیت دانشگاه (محل زندگی ما) خیلی نزدیکه؛ پیاده حدود پنج شیش دقیقه.

ساختمان کنسرت هوست در مالمو
خانم لیندل از دو هفته قبل از تاریخ مورد نظر، ایمیلی زد و گفت که قراره یه کنسرت موسیقی کلاسیک برگزار بشه و دانشگاه این امکان رو فراهم کرده که دانشجوهای علاقهمند بهصورت گروهی به این کنسرت برن و هر کس دوست داره، بیاد ثبت نام کنه و بلیت بگیره. ما هم تصمیم گرفتیم تو این مراسم شرکت کنیم.
من برای ثبت نام رفتم دفتر خانم لیندل. چیزی که از اون روز یادمه، یه برگه کاغذ بزرگه که روی میز بود و لیندل اون رو به من نشون داد. نقشه سالن کنسرت، همراه با تموم صندلیهاش و شمارههاشون توی این کاغذ کاملاً واضح دیده میشد و صندلیهایی که برای دانشگاه رزرو شدهبود هم مشخص بود. لیندل گفت هر صندلیای رو که دوست داری انتخاب کن و شمارهاش رو به من بگو. جاهایی هم که دانشجوهای دیگه قبلاً گرفتهبودن، خود لیندل هایلایت کردهبود و بهاینترتیب، گزینههای قابل انتخاب کاملاً مشخص بودن.
من باتوجه به موقعیت صندلیها نسبت به سالن اجرای موسیقی، دوتا صندلی رو مشخص کردم و لیندل هم بعد از دادن بلیتهای اون دو صندلی که شماره صندلیها هم روشون نوشته شدهبود، اون دوتا صندلی رو هم توی نقشه خودش هایلایت کرد.

اینجوری با تعجب نگاه نکنین؛ من ندید بدید نیستم؛ میدونم که مشابه این کار همینجا هم احتمالاً انجام میشه، اما من تا اون موقع ندیدهبودم – و حتی الان هم نمیبینم – که برای کار بهاین سادگی، اینطوری فکر و برنامهریزی بشه و برای شخص مسؤول اون قدر مهم باشه که کی کجا بشینه؛ نهایتش اینه که بلیتها رو بهترتیب بفروشن و هرکس اومد، به تعداد مورد نظر بهش بلیت بدن. یا میتونه نقشهای وجود نداشته باشه و به طرف بگن جلوی سالن میخوای یا وسط یا عقب؛ یا حتی در نظر نگیرن که اعضای یه خانواده باید کنار هم بشینن. حاصل کار به روشی غیر از روش لیندل، میشه همینی که ما باهاش زندگی میکنیم؛ قبل از برگزاری کنسرت، یکی میخواد جاش رو با یکی دیگه عوض کنه، یکی هی از این طرف سالن فریاد میزنه تا دوستش که اون طرف افتاده حرفش رو بشنوه، یکی نق میزنه که هیچی نمیبینم و نمیشنوم، یکی با پشت سریش دعواش میشه و … هزار بدبختی دیگه که شاید اونایی که آروم نشستن سر جاشون، همیشه فکر میکنن چیکار باید کرد که اینجوری نشه.
بله باید یه نقشه داشت، باید همه چیز شفاف و بدون ابهام باشه، باید به طرف گفت که صندلیت رو از بین گزینههای موجود انتخاب کن، باید کسی که زودتر میره برای تهیه بلیت، بتونه جای بهتر رو انتخاب کنه، و هزار باید دیگه که در ظاهر کوچیک و کم اهمیت بهنظر میرسن، اما در عمل، تکتکشون در نتیجه حاصله نقش دارن. همونطور که قبلاً هم گفتم، توجه به همین نکات ریز و ظاهراً کماهمیته که تفاوت اساسی رو بین اینجا و اونجا بهوجود میآره، والّا، حداقل الان دیگه، ما هم خیلی از چیزهایی رو که اونا دارن، داریم؛ یعنی سختافزار و نرمافزار و این حرفها رو.
و این البته یه نمونه خیلی کوچیک از تفاوتهاییه که من بین سوئد و ایران دیدم و میبینم.
از بحث بلیت که بگذریم، روز برگزاری کنسرت که شد، همه به سالن مورد نظر رفتیم. معماری و دکوراسیون زیبا و مدرن ساختمون، خودنمایی میکرد. چون ما گروهی رفتهبودیم، یه میز پذیرایی کوچیک برامون گذاشتهبودن. بعد هم خانمی از کارکنان کنسرت مالمو اومد و ضمن خوشامد گویی به ما، توضیحاتی درباره این کنسرت و ارکستر سمفونیک مالمو داد و علاوه بر اون، درباره برنامههای خاص خودشون برای آشنایی کودکان و نوجوانان با موسیقی کلاسیک و علاقهمند کردن اونها به این نوع از موسیقی گفت. به کسانی هم که بچه داشتن، یه سیدی نمونه از موسیقی متناسب با حال و هوای بچهها داد تا گوش کنن و علاقهمند بشن.

تصویر کاراکتر تبلیغاتی مخصوص موسیقی کودکان، روی جلد سی دی
بالاخره داخل سالن رفتیم و سر جامون نشستیم. بهنظر میرسید مردم مالمو خیلی به موسیقی علاقه داشتن؛ واقعاً یه صندلی خالی هم وجود نداشت. قطعات موسیقی یکی بعد از دیگری اجرا میشدن و کیفیت صدا و حرفهای بودن کارها واقعاًً بهچشم میاومد.

فقط خدا رحم کرد لیندل قبلاً برامون توضیح دادهبود که کجاهای موسیقی میتونیم دست بزنیم و چه مواقعی نباید دست زد؛ و الّا احتمالاً من یکی کلی شرمنده میشدم!